چند وقت پيش توي سيرك ديدم كه يك آدم لاغر مردني به يه شير وحشي دستور ميداد. شيره اونقدر عصباني بود كه به همه آدماي ديگه حمله ميكرد. همه حيوانهاي ديگه هم از ترس دندونها و پنجههاش بهش نزديك نميشدن. ولي شير بدبخت حسابي از آدمه ميترسيد. هر وقت كه شيره يه كاري رو درست انجام نميداد، آدمه يه تركه نازك رو بلند ميكرد بالاي سر شيره. تركهاي كه آدمه دستش بود، خيلي كوچيكتر از اين بود كه حتي يه خراش كوچيك به شيره وارد كنه ولي شيره چنان از اون تركه ميترسيد، كه انگار شمشيره كه الان ميخوره توي سرش.
ماجرا به همينجا هم ختم نشد. آدمه تركه رو داد دست يه پسر بچه، شيره از ترس به اون پسر بچه هم نزديك نميشد. بعدش هم آدمه كه ميخواست با بقيه مردم حرف بزنه، شيره رو با يه طناب خيلي نازك و يه هوا هم پوسيده بست به تنه يه نهال نازك. من فكر كردم الانه كه شيره نهال و طناب رو با هم بكنه و بياد همهمون رو بخوره. آخه جلوي شير به اون هيكل رو كه اين چيزا نميتونه بگيره. ولي شيره چنان نشستهبود كه انگار اون طناب نازك يه زنجير كلفته به گردنش.
با خيلي اصرار از صاحب شير پرسيدم كه چرا اين شير اينقدر از اين تركه ميترسه؟ صاحبش اول جواب درستي به من نداد، بعدش بهم گفت:” شير من خيلي با ادبه”. من كه باورم نميشد شير به اين عصبانيت، با ادب باشه، باز هم پيگير شدم. آخرش منو كنار كشيد و به من گفت:” اين شير وقتي خيلي كوچيك بود، اندازه يه بچه گربه، با اون طنابي كه الان بستمش، ميبستمش به يه نهال، بعد با همين تركه نازك آلبالو ميزدمش. اونوقت اون نميتونست طناب رو پاره كنه. از تركه هم خيلي دردش مياومد. حالا هم فكر ميكنه اون تركه و طناب همون خاصيت رو داره.” تازه شستم خبر دار شد اون شيره چرا اينقدر عصبانيه، چرا اينقدر ترسوئه!
چرا يه بچه رو تنبيه ميكنيم؟ خوب دقت كنين! وقتي يه بچهاي يه كار بدي ميكنه يا كاري ميكنه كه ما خوشمون نميآد، ما عصباني ميشيم، خوب دقت كنين: ما عصباني ميشيم. توي عصبانيت بچه رو كتك ميزنيم، يا حرف بدي بهش ميزنيم. باز هم دقت كنين! اشكال تنبيه همينجاست. مايه اصلي تنبيه، عصبانيته، تنفره، يه نيروي بده كه از عمق وجود ما، ناخودآگاه ميآد بيرون. هيچ كنترلي روش نداريم. براي همين ويران كنندهاست. روح و جسم كودك ناتوان رو نابود ميكنه. همه اين ماجرا در حاليه كه بچه بيچاره حتي درك نميكنه براي چي داره تنبيه ميشه. فقط بخاطر اينكه ما بزرگترها فكر ميكنيم چون زورمون بيشتره مجازيم به هر كي زورمون ميرسه، زور بگيم.
سايه تنبيه، رو زندگي خيلي از كودكان معصوم ما افتاده. زندگيشون رو به تباهي كشيده و از اونها آدمهايي ساخته كه اعتماد به نفس كافي براي برخورد با اشتباهات و مشكلاتشون ندارند. ممكنه درد يا زخمي كه از تنبيه بوجود ميآيد خيلي زود خوب بشه، ولي اثري كه در روح و روان اون فرد ميذاره، پاك شدني نيست. سالهاي سال اين زخمي كه توي روح بچه درست شده با اون همراهه، بزرگتر ميشه، همه روحش رو تحت سلطه ميگيره، باعث ميشه كه اون آدم از همه چيز، متنفر بشه. باعث ميشه كه نيروي حيات اون آدم به دودلي و تنفر تبديل شه. چونه كه تركه تنبيه رو هميشه، بالاي سرش احساس ميكنه.
آدمي كه تو بچگي تنبيه ميشه، اگه آدم قويتر از خودش ببينه، ازش ميترسه، چون تو پسزمينه ذهنش، خيال ميكنه، ممكن از اون آدمه تنبيه، بشه. اگه اين آدم با آدمي ضعيفتر از خودش برخورد كنه، انوقته كه خودش تنبيهگر ميشه. خشمي كه سالها پيش سرش آوردن حالا روي يه نفر ديگه خالي ميكنه. و انوقته كه يه چرخه معيوب درست ميشه، يه كودك بيگناه تنبيه ميشه، تا در آينده آدمي بشه كه خودش تنبيهگره. همينطور ادامه پيدا ميكنه. يكي بايد يه جايي اين چرخه رو قطع كنه. چرا ما نباشيم؟
بعضيها هستن كه بچهاشون رو تنبيه بدني نميكنن، ولي ديگه هر بلايي بگي سر طفلاي معصوم ميآرن. حبس كردن بچه توي يه اتاق تاريك، شكستن اسباب بازيهايي كه بچه دوستشون داره، مجبور كردن بچه به خوردن چيزاي بد مزه! اينها هم تنبيهه فقط قيافهاش فرق كرده. از يه جهتهايي، خيلي هم بدتره، چون وقتي آسيب بدني كسي كه تنبيه ميشه نبينيم، ممكنه بعضي موقعها زياده روي كنيم و آسيبهايي بزنيم كه جبران ناپذير باشه.
پس چطوري به فرزندمون بفهمونيم، چه كاري بده، چه كاري خوب؟ يعني اصلاً بايد بذاريم هر كاري ميخواد بكنه، بكنه؟
نه! اينطورها هم نيست. از اين روش رو بجاي تنبيه استفاده ميكنن و بعضيها بهش ميگن تشويق منفي. اول اينكه بايد خوب به بچه ياد بديم چه چيزي خوبه، چه چيزي بده و تا حدي كه عقلش ميرسه بدونه چيز بد چرا بده. بچهها رو دست كم نگيريد، اين جور چراها رو خيلي خوب ميفهمن. يعني بدونه اگه دست زدن به بخاري بده، چون دست آدم ميسوزه. هر گز بچه رو بخاطر كاري كه نميدونه خوبه يا بد، تنبيه نكيند! دوم اينكه بايد براش قانون بزاريم. يعني حتي قبل از اينكه كار بد رو بكنه، بدونه مجزاتش چيه. سوم اينكه اگه با همه اين حرفها كار بدي كرد، اول بهش تذكر ميديم كه بخاطر اون كاري كه نبايد ميكردي، حالا بايد تنبيه بشي. اگه اين كارها رو تا اينجا خوب و معقول انجام داده باشيم، حتي كوچكترين بچهها مجزاتشون رو قبول ميكنن. بچهها خيلي منطقيتر از اون چيزي كه ما فكر ميكنيم هستند. تشويق منفي هم لازم نيست خيلي سنگين باشه، نيم ساعت قهر كردن با بچه يا يك ساعت محروم شدن از كارتون تلويزيون كافيه. با همين مقدار بچه معني كار بد و كار خوب رو ميفهمه، آسيب رواني هم نميبينه. ما ميخواييم بچههامون معني كار بد و خوب رو بفهمن مگه نه. خداي نكرده باهاشون جنگ كه نداريم؟
ماجرا به همينجا هم ختم نشد. آدمه تركه رو داد دست يه پسر بچه، شيره از ترس به اون پسر بچه هم نزديك نميشد. بعدش هم آدمه كه ميخواست با بقيه مردم حرف بزنه، شيره رو با يه طناب خيلي نازك و يه هوا هم پوسيده بست به تنه يه نهال نازك. من فكر كردم الانه كه شيره نهال و طناب رو با هم بكنه و بياد همهمون رو بخوره. آخه جلوي شير به اون هيكل رو كه اين چيزا نميتونه بگيره. ولي شيره چنان نشستهبود كه انگار اون طناب نازك يه زنجير كلفته به گردنش.
با خيلي اصرار از صاحب شير پرسيدم كه چرا اين شير اينقدر از اين تركه ميترسه؟ صاحبش اول جواب درستي به من نداد، بعدش بهم گفت:” شير من خيلي با ادبه”. من كه باورم نميشد شير به اين عصبانيت، با ادب باشه، باز هم پيگير شدم. آخرش منو كنار كشيد و به من گفت:” اين شير وقتي خيلي كوچيك بود، اندازه يه بچه گربه، با اون طنابي كه الان بستمش، ميبستمش به يه نهال، بعد با همين تركه نازك آلبالو ميزدمش. اونوقت اون نميتونست طناب رو پاره كنه. از تركه هم خيلي دردش مياومد. حالا هم فكر ميكنه اون تركه و طناب همون خاصيت رو داره.” تازه شستم خبر دار شد اون شيره چرا اينقدر عصبانيه، چرا اينقدر ترسوئه!
چرا يه بچه رو تنبيه ميكنيم؟ خوب دقت كنين! وقتي يه بچهاي يه كار بدي ميكنه يا كاري ميكنه كه ما خوشمون نميآد، ما عصباني ميشيم، خوب دقت كنين: ما عصباني ميشيم. توي عصبانيت بچه رو كتك ميزنيم، يا حرف بدي بهش ميزنيم. باز هم دقت كنين! اشكال تنبيه همينجاست. مايه اصلي تنبيه، عصبانيته، تنفره، يه نيروي بده كه از عمق وجود ما، ناخودآگاه ميآد بيرون. هيچ كنترلي روش نداريم. براي همين ويران كنندهاست. روح و جسم كودك ناتوان رو نابود ميكنه. همه اين ماجرا در حاليه كه بچه بيچاره حتي درك نميكنه براي چي داره تنبيه ميشه. فقط بخاطر اينكه ما بزرگترها فكر ميكنيم چون زورمون بيشتره مجازيم به هر كي زورمون ميرسه، زور بگيم.
سايه تنبيه، رو زندگي خيلي از كودكان معصوم ما افتاده. زندگيشون رو به تباهي كشيده و از اونها آدمهايي ساخته كه اعتماد به نفس كافي براي برخورد با اشتباهات و مشكلاتشون ندارند. ممكنه درد يا زخمي كه از تنبيه بوجود ميآيد خيلي زود خوب بشه، ولي اثري كه در روح و روان اون فرد ميذاره، پاك شدني نيست. سالهاي سال اين زخمي كه توي روح بچه درست شده با اون همراهه، بزرگتر ميشه، همه روحش رو تحت سلطه ميگيره، باعث ميشه كه اون آدم از همه چيز، متنفر بشه. باعث ميشه كه نيروي حيات اون آدم به دودلي و تنفر تبديل شه. چونه كه تركه تنبيه رو هميشه، بالاي سرش احساس ميكنه.
آدمي كه تو بچگي تنبيه ميشه، اگه آدم قويتر از خودش ببينه، ازش ميترسه، چون تو پسزمينه ذهنش، خيال ميكنه، ممكن از اون آدمه تنبيه، بشه. اگه اين آدم با آدمي ضعيفتر از خودش برخورد كنه، انوقته كه خودش تنبيهگر ميشه. خشمي كه سالها پيش سرش آوردن حالا روي يه نفر ديگه خالي ميكنه. و انوقته كه يه چرخه معيوب درست ميشه، يه كودك بيگناه تنبيه ميشه، تا در آينده آدمي بشه كه خودش تنبيهگره. همينطور ادامه پيدا ميكنه. يكي بايد يه جايي اين چرخه رو قطع كنه. چرا ما نباشيم؟
بعضيها هستن كه بچهاشون رو تنبيه بدني نميكنن، ولي ديگه هر بلايي بگي سر طفلاي معصوم ميآرن. حبس كردن بچه توي يه اتاق تاريك، شكستن اسباب بازيهايي كه بچه دوستشون داره، مجبور كردن بچه به خوردن چيزاي بد مزه! اينها هم تنبيهه فقط قيافهاش فرق كرده. از يه جهتهايي، خيلي هم بدتره، چون وقتي آسيب بدني كسي كه تنبيه ميشه نبينيم، ممكنه بعضي موقعها زياده روي كنيم و آسيبهايي بزنيم كه جبران ناپذير باشه.
پس چطوري به فرزندمون بفهمونيم، چه كاري بده، چه كاري خوب؟ يعني اصلاً بايد بذاريم هر كاري ميخواد بكنه، بكنه؟
نه! اينطورها هم نيست. از اين روش رو بجاي تنبيه استفاده ميكنن و بعضيها بهش ميگن تشويق منفي. اول اينكه بايد خوب به بچه ياد بديم چه چيزي خوبه، چه چيزي بده و تا حدي كه عقلش ميرسه بدونه چيز بد چرا بده. بچهها رو دست كم نگيريد، اين جور چراها رو خيلي خوب ميفهمن. يعني بدونه اگه دست زدن به بخاري بده، چون دست آدم ميسوزه. هر گز بچه رو بخاطر كاري كه نميدونه خوبه يا بد، تنبيه نكيند! دوم اينكه بايد براش قانون بزاريم. يعني حتي قبل از اينكه كار بد رو بكنه، بدونه مجزاتش چيه. سوم اينكه اگه با همه اين حرفها كار بدي كرد، اول بهش تذكر ميديم كه بخاطر اون كاري كه نبايد ميكردي، حالا بايد تنبيه بشي. اگه اين كارها رو تا اينجا خوب و معقول انجام داده باشيم، حتي كوچكترين بچهها مجزاتشون رو قبول ميكنن. بچهها خيلي منطقيتر از اون چيزي كه ما فكر ميكنيم هستند. تشويق منفي هم لازم نيست خيلي سنگين باشه، نيم ساعت قهر كردن با بچه يا يك ساعت محروم شدن از كارتون تلويزيون كافيه. با همين مقدار بچه معني كار بد و كار خوب رو ميفهمه، آسيب رواني هم نميبينه. ما ميخواييم بچههامون معني كار بد و خوب رو بفهمن مگه نه. خداي نكرده باهاشون جنگ كه نداريم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر